دیشب خونه شهلا بودیم و بالاخره سارا رو به خونه خودمون اوردیم . احساس می کنم که صاحب یک دختر شدم و شدیدا به این دلیل هیجان زده هستم . خیلی دوست دارم تمام اون برنامه هایی رو که خودم نتونستم اجرا کنم روی سارا پیاده کنم . درس در کنار هنر و ورزش و مسافرت واقعا چه معجون زیبایی . البته روز اول باهاش اتمام حجت کردم که هیچ فشاری رو برای خودش احساس نکنه . اگر هم درسش یا برنامه های دیگش مطابق میل پیش نرفت مهم نیست . مهم اینه که از زندگی لذت ببره .
دیشب خونه شهلا اینها بحثی رو که با شاهو توی کره داشتم با شیوا و محمد تکرار شد . بحث این بود که آیا هنرمندانی که هنرشان تاریخ مصرف دارد مثل شاملو مثل فروغ مثل هدایت مثل هنرمندانی که هنرشان تاریخ مصرف ندارد مثل سهراب مثل مولانا مثل حافظ با ارزش هستند یا نه ؟ نظر من این است که ارزش هنر تاریخ مصرف دار پایین تر ا ز هنر ماندگار است . اما اونها اعتقاد داشتند که هنر هنر است و هر کسی حرف خود را در غالبی زده است و هر کدام به نوبه خود باارزش تر هستند . اما این حرفها تو کت من نمی رود . وقتی رو که می خوام برای خوندن اشعار مولانا و سهراب بذارم صد سال سیاه برای شاملو و هدایت تلف نمی کنم . آثار اونها از لحاظ زیبایی شناسی و در زمان خودشان شاید با ارزش باشد اما برای من امروز فقط مثل یک لیوان قهوه می مونه که بخوام یه لذت کوتاه ازشون ببرم نه چیز بیشتری . اما شعر مولانا مثل دریایه که هر وقت هوس شنا کردم شیرجه می زنم توش!