مدرسه های ما در دهه 60 ( یادداشت کوتاه )

آیا زندگی یک خیال است یا خیالهای ما در یک دنیای فانتزی زندگی مستقلی از ما دارند که گاهی سایه آن برواقعیت زندگی ما می افتد ؟   

این چیزی بود که با ذهن کوچکم همیشه در راه خانه به مدرسه فکر می کردم .

مسیر نیم ساعته خانه به مدرسه زمان استرس آوری بود که می شد آن را تنها با خیال پردازی پر کرد . نیم ساعتی که باید مثل مسابقه خودت رو به خط پایان مدرسه می رساندی و وقتی هم برنده می شدی جایزه ای در کار نبود ، اما برنده نشدنت البته تبعات زیادی داشت .

نوار بی پایان خیال پردازی های من از همان موقع ها شروع شد . توی این نیم ساعت وقت داشتم که خودم رو جای یکی از قهرمانهای خیالی ام بگذارم و سناریوی جذابی ترتیب بدهم که در آن قهرمان سرانجام پیروز می شود . گاهی سناریوهایم شبیه آخرین فیلمهایی بود که توی ویدیو دیدم و گاهی هم خلاق می شدم و داستان خودم رو می ساختم . داستانم که خیلی به جاهای حساسش می رسد ناگهان شروع به دویدن می کردم و بعد که داستان از تب و تاب می افتد دوباره سرعتم رو کم می کردم و اینجوری ریتم داستانم رو تنظیم می کردم .

این جوری بود که مسیر استرس وار خانه به مدرسه برای من تبدیل به میزانسن یک فیلم یا سریال تبدیل شده بود و از جذابیتش کم نمی شد . وقتی خط پایان در مدرسه را رد می کردیم و به حیاط می رسیدم انگار که به دنیای واقعی برمی گشتم .

اما مراسم سر صف یک سناریوی همیشه تکراری بود انگار یک فیلم ضبط شده را هر روز برایمان با دور کند پخش کنند .

اول از همه ناظم بود که باید نظم مورد نظر خودش رو بر کل صفها اجرا می کرد و با صدای بلند دستور از جلو نظام می داد .

همه بچه ها یک صدا : الله !

محال بود که ناظم بار اول و دوم از نحوه از جلو نظام بچه ها چهره ای راضی به خودش بگیره و معمولا با بداخلاقی می گفت که دستها رو بندازیم و بعد دوباره این کار چند بار تکرار می شد . زمانی که بچه ها با صدای بلند و منظم کلمه الله رو تکرار می کردند و دستها هم تقریبا کشیده و یک دست از هم فاصله می گرفت ناظم لبخندی از رضایت می زد و بعد با صدای بلند می گفت : خبردار !

و بچه ها جمله طولانی را تکرار می کردند . نصر من الله و فتح القریب و لشگر صابرین .

با توجه به اینکه زمان جنگ ایران و عراق بود این جمله معمولا با هیجان خاص بچه ها ادا می شد .

 بعد از مراسم ناظم پسرهای قرآن خون می آمدند و تلاوت رو انجام می دادند . چند پسر ثابت برای قرآن خوندن داشتیم که هر کدام سبک خودشان را برای تلاوت داشتند و روی آیه های ثابتی هم تبحر داشتند . یک کدامشان بود که آیه والشمس و ضحی را با سوز خاصی می خواند که مورد علاقه من بود .

بعد از قرآن خواندن و قبل از سخنرانی مدیر یا ناظم مدرسه گاهی شعرخوانی یا نوحه خوانی توسط بچه های دیگه انجام می شد . سرودخوانی هم که معمولا با هماهنگی معلم دینی یا پرورشی بود جز تنوع های هفتگی و ماهانه بود .

پسرهای قرآن خون معمولا شخصیتهای درونگرایی داشتند . بچه های ساکتی بودند و خیلی حاشیه نداشتند . اما پسرهایی که سر صف شعر یا نوحه می خواندند جزو بچه های فعال مدرسه بودند که سر و کله شان همه جا پیدا می شد و در خیلی از کارهای مدرسه دخیل بودند .

حل تکالیف در آن دهه همانطور که مرحوم کیارستمی در فیلم مشق شب آورده بود بزرگترین کابوس روزانه ما بود .

حل نکردن تکالیف و ننوشتن مشق شب که داستان خودش را داشت .