-
دزد
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1389 17:30
1- توی صف بانک بودم . برای اینکه وقت رو گذرانده باشم به پشت باجه ای رفتم تا وقت هست چک رو پشت نویسی کنم . موبایلم رو روی باجه می گذارم و چک رو پشت نویسی می کنم . و ناگهان ... خبری از موبایل نبود . دزد از خدا بی خبر در یک چشم به هم زدن موبایلم رو برده بود . نمی دونسم به حماقت خودم بخندم یا سرعت عمل دزد رو تحسین کنم ؟...
-
همه چی آرومه
جمعه 29 مردادماه سال 1389 00:04
مراسم افطار سالگرد مجله به خوبی و خوشی برگزار شد . حسن این جور مراسمها اینه که آدمهایی رو که سال به سال نمی بینی رو دور هم جمع می بینی ، اصغر هم که عاشق برگزاری این جور مراسمها است مرتب توی سالن با اون قد کوتاه و کت شلوار خاکستری اش جولان می داد . یکی از بچه ها به شوخی می گفت چهار طرف سالن یکی از دوست دخترهاش رو کاشته...
-
زندگی ادامه دارد
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 17:06
سارا رفته باشگاه ، پری هم جلسه است و من تنها در خانه که قرعه به نام آپ کردن وبلاگ می افتد . هفته پیش تماما درگیر کار هماهنگی تور بودم . واقعا طاقت فرسا و انرژی بر بود اما خوبی اش این بود که بعد از مدتها دوباره مزه استرس و کار فشرده رو چشیدم . اصغر مرتب مسخره اش می اومد که من خودم رو درگیر این پروژه کردم . می گفت ارزش...
-
مرگ یک پیرمرد
شنبه 23 مردادماه سال 1389 22:50
دیروز پیرمرد مرد . پیرمرد اصطلاحی بود که به شوخی به پدربزرگمون داده بودیم و شوخی شوخی همین اسم روش موند . وقتی مرد همه سر به دعا برداشتند که خدا رو شکر بیشتر از این زجر نکشید . دخترهاش از جمله مادرم چند دل سیر گریه کردند و از این که توی خونه سالمندان گذاشته بودنش احساس ندامت می کردند ( البته به ظاهر) . دایی بیژن که...
-
مهمانی
جمعه 15 مردادماه سال 1389 12:55
امروز کلی مهمان داریم . مهمانها همگی اقوام من هستم و پری حدود یک هفته است که خودش رو مانند یک ورزشکار برای این مهمانی گرم می کند و برایش تدارک می بیند . مامان و بهاره ( زن برادر من ) هم دیشب به او پیوستند که مبادا در این مسابقه بزرگ پری جان بازنده شود . خاله زری خوشبختانه نمیاد و خاله شهناز هم فقط نماینده شو می فرسته...
-
بدون عنوان
چهارشنبه 13 مردادماه سال 1389 18:14
عجب کار جهنمی بود این هماهنگ کردن تور . امروز به مرز دیوانگی رسیدم . بازی های آژانس ها از یه طرف و اداهای نیکی از یه طرف دیگه و بی تجربه بازی من از همه بدتر امروز مخم رو مختل کرد . از بس کار نکردم و تو خونه خوردم و خوابیدم روابطم با آدمهای دیگه واقعا دچار اشکال شده . آنی قاطی می کنم ، عصبی و هیجان زده می شم و با تصمیم...
-
پرحرفی !
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 17:24
دیشب پدرخانمم خونه ما بود . سارا غذای خوشمزه ای درست کرده بود و پری هم بیرون بود دیر می اومد خونه . مشغول تناول شام خوشمزه بودیم که باز نطق پدرخانمم باز شد و زد تو کانال تعریف کردن خاطرات جوانی و ... من هم مثل احمقها بدون اینکه به محتوی آن گوش کنم سر تکان می دادم و می گفتم عجب ! چه جالب ! خیلی آموزنده است ! وای که...
-
هنر هنر است ؟
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1389 12:49
دیشب خونه شهلا بودیم و بالاخره سارا رو به خونه خودمون اوردیم . احساس می کنم که صاحب یک دختر شدم و شدیدا به این دلیل هیجان زده هستم . خیلی دوست دارم تمام اون برنامه هایی رو که خودم نتونستم اجرا کنم روی سارا پیاده کنم . درس در کنار هنر و ورزش و مسافرت واقعا چه معجون زیبایی . البته روز اول باهاش اتمام حجت کردم که هیچ...
-
طبق معمول !
جمعه 1 مردادماه سال 1389 18:05
پنج شنبه 1 مرداد 1389 امروز سومین روزی است که پری به اربیل رفته است . جایش مثل همیشه خالی است . دیشب کیا و اصغر اینجا بودند و شهروز هم بعدش به ما پیوست . نشستیم طبق معمول همیشه مونوپولی بازی کردیم .. طبق معمول وسط بازی کیا و اصغر فرت و فرت سیگار کشیدند و منو خفه کردند و طبق معمول اولین نفر من باختم و کنار رفتم و وقت...