یونگ درباره معنای زندگی چه می‌گوید؟

نوشته : شهرام فرمانی

 آیا زندگی معنی خاصی دارد ؟ معنی زندگی دقیقا چیست ؟

شاید جواب به این سوال مانند این است که از یک شطرنج باز بپرسید که بهترین حرکت در یک بازی شطرنج کدام است ؟ مشخص است که حرکت خوب یا بهترین حرکت بدون در نظر گرفتن شرایط بازی و شخصیت حریف معنایی ندارد . برای درک معنای زندگی نیز همین امر صدق می کند و این خود شخص است که باید به این سوال پاسخ مناسب بدهد .

واقعیت‌ها به دست ما ساخته می‌شوند.

کارل گوستاو یونگ معتقد است همه چیز بستگی به دیدگاه ما دارد نه واقعیت چیزها . ادراک ما از هر چیز بر اعمال ما تاثیرگذار است اما بر خود آن چیز بی تاثیر است . به بیان دیگر همه فرآیندهای زندگی مثل شغل ، ثروت ، ازدواج ، دوستی و حتی شخصیت انسانها ، موجودات و اشیاء حقیقتی ثابت دارند اما تفسیر و مفهوم آن برای افراد مختلف متفاوت است .

در واقع همه چیز در عین اینکه ماهیت ثابت و مشخصی دارند معنی خود را از ما می گیرند . ما به همه چیز معنی می بخشیم و بر اساس آن عمل می کنیم . برای همین رویکرد انسانها به فرآیندهای ثابت کاملا متفاوت است . برای مثال واقعیتی مانند مرگ برای یک انسان ممکن است دارای مفهومی افتخار آمیز بوده و برای رسیدن به آن حتی شوق داشته باشد اما برای فردی دیگر مفهوم مرگ مساوی با نابودی و تاریکی است و باعث می شود که از مواجه با آن وحشت داشته باشد .

برخی دیگر نیز ممکن است با مرگ برخوردی منطقی داشته و آن را جزیی از زندگی بدانند . این رویکرد متفاوت نسبت به معنی مرگ برای افراد مختلف بر جزیی ترین مسایل زندگی شخصی او نیز تاثیرگذار است اما بر خود مرگ تاثیری ندارد . مرگ برای همه آنها یکسان و با فرآیند مشخصی اتفاق می افتد .  معنی زندگی از هر شخص به شخصی دیگر و هر لحظه به لحظه دیگر تغییر می کند  و در واقع این روان انسان است که زندگی را تفسیر می کند و به آن معنا می بخشد.

 

در تاریکی شمعی بیفروز

یونگ معتقد است : تنها ماهیت انسانی آن است که در تاریکی شمعی بیفروزد . معنای زندگی ، زندگی کردن و تجربه کردن طبق حقیقت وجود انسان است .

یونگ یکی از مهمترین راه برای درک معنای زندگی را خودشناسی ، نگاه به درون و شناخت ماهیت خود می داند . خودشناسی حلقه گم شده انسان برای درک مفهوم زندگی است . زیرا به ظاهر برای انسان کشف جهان و ماهیت اجزای آن کاری مهمتر و هیجان انگیزتراز کاوش درونیات خود اوست .

انسانی که تحقیق می کند ، می آموزد ، می سازد و آفرینش گر و مخترع است . در تلاش است که از ماهیت همه چیز از ذره های سلولی گرفته تا دورترین کهکشانها ، از ماده تاریک گرفته تا سیاه چاله ها ، شناختی کامل و جامع پیدا کند و نقطه ای مبهم در شناخت پیرامون خود برایش باقی نماند  اما وقتی نوبت به شناخت روان خود می رسد از آن گریزان است یا ممکن است آن را بی‌فایده بداند.

و این گونه می‌شود که به گفته یونگ انسانها همگی اصیل و منحصر به فرد به دنیا می آیند ، اما به صورت نسخه هایی تکراری از دیگران می میرند. در واقع ما به ذات متمایز از دیگران هستیم اما در طی عمر به دایل گوناگون شبیه همدیگر بودن را می‌آموزیم.

 جدال معنی

به عقیده یونگ پاندول ذهن بین معنی و بی معنایی در حرکت است نه بین خیر و شر . زیرا خیر و شر مفاهیمی اجتماعی هستند اما انسان بر مبنای وجود و عدم وجودی معنا ارتباطی منطقی برقرار می کند .

تفاوت معنی در ذهن انسانها سبب می شود آن چیزی که برای برخی از افراد خیر محسوب می شود برای بعضی دیگر شر تعبیر شود . در واقع بزرگترین جدال بین انسانها بر سر تعبیری است که از معنای زندگی و پدیده ها حاصل می شود . حتی در بین افرادی که به ظاهر درک مشترکی از معنی یک پدیده دارند ، جزییات کوچکی در تفسیر معنی باعث پدید آمدن اختلاف نظردر بلندمدت می شود . برای مثال اختلاف معنی و تفسیر از یک ایدئولوژی یا کیش مذهبی باعث ایجاد فرقه های مختلف در بلند مدت در شاخه های متعدد می شود .

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه    چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند ( حافظ)

یونگ معتقد است : کفشی که اندازه پای کسی باشد پای دیگری را می آزارد . هیچ نسخه جهان شمولی برای زندگی وجود ندارد که در تمامی حالات کارساز باشد . آنچه برای ما مفید است شاید برای دیگران مضر باشد .

پس آنچه از مفهوم خیر و شر در ذهن داریم مربوط به اختلافی است که از معنی حاصل می شود .

رنج برای درک معنا

یونگ معتقد است که رنج باعث هشیاری است زیرا زندگی نیاز به تغییر دارد . به عقیده یونگ چالشهای زندگی بزرگترین فرصت برای خودشناسی و درک معنای زندگی هستند و شاید بدون این چالشها هیچ گاه درک درستی از معنای زندگی حاصل نشود .

گاهی یک شوک بزرگ مانند بیماری های سهمگین ، ورشکستگی ، جدایی یا از دست دادن عزیزان باعث می شود به یکباره همه چیز درون انسان به یکباره فرو ریزد و انسان مجبور است آن را با معنایی جدید دوباره واکاوی کند .  در بازسازی روان ، فرصتی مغتنم برای درک معنی زندگی حاصل می شود که شاید در شرایط نرمال این آگاهی کسب نمی شد .

به گفته یونگ ، آنان که از حقایق ناگوار روزگار چیزی نمی آموزند ، هشیاری کیهانی را مجبور می کنند تا آن حقایق ناگوار را آن قدر تکرار کند تا از آنها درس بگیرند . آنچه انکار کنیم بر ما چیره می شود . آنچه بپذیریم ما را دگرگون می سازد .

معنی زندگی در فیلم زیستن ساخته آکیرا کوروساوا

شاید یکی از زیباترین جلوه های معنای زندگی را بتوان در فیلم زیستن (Ikiru) ساخت آکیرا کوروساوا با تاثیراز رمان مرگ ایوان ایلیچ اثر تولستوی مشاهده کرد .

داستان درباره کانجی واتانابه کارمند میان‌سالی است که سی سال از عمر خود را در یک شغل خسته‌کننده اداری گذرانده‌است و اینک رئیس بخشی کوچک در شهرداری است. همسر او مرده و با پسر و عروسش زندگی می‌کند. بخش مهمی از زندگی او در بین پرونده های تو در توی اداره بایگانی گذشته است . او مدتها است که معنای زندگی را گم کرده و با چهره ای عبوس تنها به روزهای بازنشستگی و پس انداز حقوقش برای پسر و عروسش فکر می کند .

اما روزی بزرگترین شوک زندگیش را تجربه می کند و متوجه می شود که سرطان روده دارد و بیشتر از یک سال زنده نیست . ناگهان همه باورها و دستاوردهای زندگیش را فروریخته می بیند . متوجه زندگی زیست نشده و معنای درک نشده در زندگیش می شود .

ابتدا پس از آشنایی با یک نویسنده عجیب به خوشگذرانی در کافه های شبانه و میخواری و معاشرت با زنان روی می‌آورد .او که با پوچی و بی معنی بودن زندگی خود مواجه می شود عشرت و لذت جویی کوتاه را به عنوان راهی میانبر برای درک معنی زندگی می بیند. اما او حتی درکی از معنای لذت جویی و خوشگذرانی نیز ندارد و پس از مدتی متوجه می شود که این راه هم آن چیزی نیست که در شرایط فعلیش معنی زندگی را برای او تداعی کند .

یونگ معتقد است عمری که به خوبی زیست نشده باشد بیماری مهلکی است که به مرگ می انجامد . سرکوب خودمان آن زندگی را محدود می کند که به واقع خواهان آن هستیم .

او در روز بعد، تویو را می‌بیند که از کارمندان زیردستش است و امضای او را برای استعفا می‌خواهد. او از کارش خسته شده و به دنبال کار دیگری است. شادمانی و اشتیاق او به زندگی، واتانابه را به خود جذب می‌کند و سعی می‌کند زمان بیشتری را با تویو بگذراند. پس از مدتی تویو به نیت او مشکوک شده و از او می‌خواهد که او را رها کند. واتانابه بالاخره می‌گوید که به اشتیاق وشادی او علاقه‌مند است و می‌خواهد همانند او شاد باشد. تویو به او پیشنهاد می‌کند که در زندگی هدفی داشته باشد و کاری را انجام دهد که او را شاد می‌کند.

با شنیدن سخنان تویو، واتانبه درمی‌یابد که هنوز امیدی هست. او بقیه مدت عمر خود را صرف راضی کردن بوروکراسی اداری برای تبدیل حوضچه‌ای آلوده به یک پارک کودکان می‌کند . او برای این کار دشواری های فراوانی را برای راضی کردن مدیران رده بالای شهرداری را پشت سر می گذارد و با کمک زنان خانه دار اهل محل ( که به او به چشم یک ناجی نگاه می کنند ) بر تمام فرآیند ساخت پارک تا پایان پروژه با وجود بیماری شدید شخصا نظارت می کند .

 او سرانجام معنای زندگی را یافته است هر چند دیگر فرصتی برای زنده ماندن ندارد اما سرانجام او آن کاری را ( هر چند کوچک ) انجام داد که برایش معنا داشت .

یکی از صحنه‌های نمادین فیلم، شب پایانی عمر واتانابه است که در شبی برفی بر روی طناب بازی کودکان در پارک نشسته و آوازی را با آرامش و شادی می‌خواند. دقایقی بعد، پلیسی جسد او را پیدا می‌کند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد