پیش به سوی اروپا

دارم آماده رفتن می شم . هر چند که این دومین باره مه که می رم اروپا . اما باز هم دل تو دلم نیست . احساس می کنم به وسط بهشت سفر می کنم . تصویرم از اروپا خیابانهای سنگ فرش شده خلوت ، ساختمانهای سنگی قدیمی و مجلل ، رودخانه های آرام و پرتعداد میان شهر و نوازندگان شیک پوش دوره گرد و هنرمندان خیابانی است . اروپا علاوه بر زیبایی آرامش فراوانی دارد . حس مثبتی در همه شهرهایش در جریان است . مردم شهرش می دانند برای چی از خانه شان بیرون آمدند و برای همین همه به هم آرامش تزریق می کنند . البته من همه جای کره زمین را دوست دارم . شرق ، آفریقا ، خاورمیانه . حتی افغانستان و عراق و همین ایران خودمان . همه شان زمین خداست و جاذبه های فرهنگی و طبیعی آن کم نیستند . اما انصافا جاذبه های فرهنگی اروپا آدم رو مست می کنه .

مرتب جاهایی که قراره برم توی اینترنت و گوگل ارث صد بار جست و جو می کنم و با وصف آنها در ذهنم نصف عیش را مهیا می کنم . هر چند می گویند این کار خوبی نیست . اما ترک عادت سخته . مهمترین اشکال سفرم اینه که پری باهام نیست و مجبورم تنها سفر کنم . اما سعی می کنم هر جا می رم جاش رو خالی کنم تا احساسش به اون هم منتقل می شه . همون طور که موقعی که پری تنهایی ایتالیا رفته بود تمام حسش به من هم منتقل شد . انگار که خودم تنهایی رفته بودم .  

واقعا سفر برای من بزرگترین جاذبه زندگیه . بدون سفر نمی تونم زندگی کنم و اگه نون شب هم نداشته باشم بخورم باز هم نباید بدون سفر زندگی کنم . زندگی یکنواخت برام مساوی با مرگه . واقعا برای افرادی که تمام عمرشان پول جمع می کنند ، ملک و خونه و اساس منزل می خرند اما خودشان را یکبار در لذت سفر مهمان نمی کنند متاسفم . آنها طعم زندگی واقعی رو هیچ وقت نمی چشند .

سعی می کنم عکسهای خوبی بگیرم و تو وبلاگ بذارم .

دزد

1- توی صف بانک بودم . برای اینکه وقت رو گذرانده باشم به پشت باجه ای رفتم تا وقت هست چک رو پشت نویسی کنم . موبایلم رو روی باجه می گذارم و چک رو پشت نویسی می کنم . و ناگهان ... خبری از موبایل نبود . دزد از خدا بی خبر در یک چشم به هم زدن موبایلم رو برده بود . نمی دونسم به حماقت خودم بخندم یا سرعت عمل دزد رو تحسین کنم ؟ اما بیشتر از حواس پرتیم گریم گرفت . این سومین مورد گم کردن چیزها در طی یک دو ماه اخیر بود . کت نازنینم رو که پری از اربیل برام خریده بود رو توی هواپیما جا گذاشتم . عینک آفتابیم رو یک ماه پیش باز هم تو بانک گم کرده بودم و حالا هم این سومی . و البته این هم در نوع خودش دومین رکورد گم کردن موبایل در بانک بود . چون دو سه سال پیش هم همچین بلایی سرم اومده بود . واقعا در مملکتی که وقتی سرت را می چرخانی و مالت رو می برند چه جوری می شه زندگی کرد ؟ از یک طرف هم دلم برای موبایلم خیلی می سوخت . توی این مدت بزرگترین مونسم این موبایله بود . هر چند از سونی اریکسون اصلا خوشم نمی آد اما امکانات خوبش خیلی سرگرمم می کرد .هر چی فایل و کتاب صوتی بود توش ریخته بودم و این جور جاها گوش می دادم . اصلا دلم نیست دوباره یه موبایل گرون قیمت مثل اون رو بخرم.

بیشتر از این که از گم شدن خود موبایل ناراحت شده باشم نمی دونستم بابت این همه حواس پرتی چه توضیحی به پری بدم ؟ البته خوشبختانه پری دیگه به حواس پرتی های من عادت کرده .

2- بعد از مدتها بالاخره دوباره سر و کله ام در مطب دکتر و درمونگاه پیدا شد . تکرر ادرار شدیدم دیگر اینقدر بهم فشار اورد تا با اکراه هر چه بیشتر به کلینیک بروم . صفهای طولانی و ساعتها خیره شدن در قیافه افراد خسته و غمگین منتظر در مطب دکتر واقعا عذاب آور است . البته با یک کتاب خوب یا فایل صوتی مناسب می شه این جور لحظه ها رو سر کرد . نکته ای که بیشتر از هر چیزی عذاب آوره رفتار بی حوصله و عصبی کارکنان کلینیک ، داروخانه و حتی دکترهاست . خود مریضها هم از اونها بدتر . راستی چرا اینقدر مردم ما عصبی ، عبوس و ناراحت هستند . واقعا توی کشورهای دیگه این صحنه رو نمی بینم . چه کشورهای غربی و چه شرقی .

توی سونوگرافی دو سه تا مشکل دیگه هم توی بدنم پیدا کردند و نور علی نور شد . تا دو سه روز همش کارم شد رفتن به آزمایشگاه و دکترهای جورواجور . آخر هم متوجه شدند که پروستاتم بزرگ شده و کبدم هم به شدت چربی به خودش جذب کرده . اولیش عادیه ولی دومیش برام عجیب بود. من که لب به گوشت و غذاهای چرب و چیلی نمی زنم . شاید به خاطر شیرینی های زیادی است که می خورم.

3- بزرگترین استرس این هفته هم همان پروژه تور نمایشگاهی بود که اینقدر دردسر برایمان درست کرد که خودش برای ایجاد شدن هزار تا مرض جدید توی بدنم کافی بود . البته آخرش به خیری و خوشی تمام شد . اما واقعا کم تجربگی چیز خیلی بدیه.