دزد

1- توی صف بانک بودم . برای اینکه وقت رو گذرانده باشم به پشت باجه ای رفتم تا وقت هست چک رو پشت نویسی کنم . موبایلم رو روی باجه می گذارم و چک رو پشت نویسی می کنم . و ناگهان ... خبری از موبایل نبود . دزد از خدا بی خبر در یک چشم به هم زدن موبایلم رو برده بود . نمی دونسم به حماقت خودم بخندم یا سرعت عمل دزد رو تحسین کنم ؟ اما بیشتر از حواس پرتیم گریم گرفت . این سومین مورد گم کردن چیزها در طی یک دو ماه اخیر بود . کت نازنینم رو که پری از اربیل برام خریده بود رو توی هواپیما جا گذاشتم . عینک آفتابیم رو یک ماه پیش باز هم تو بانک گم کرده بودم و حالا هم این سومی . و البته این هم در نوع خودش دومین رکورد گم کردن موبایل در بانک بود . چون دو سه سال پیش هم همچین بلایی سرم اومده بود . واقعا در مملکتی که وقتی سرت را می چرخانی و مالت رو می برند چه جوری می شه زندگی کرد ؟ از یک طرف هم دلم برای موبایلم خیلی می سوخت . توی این مدت بزرگترین مونسم این موبایله بود . هر چند از سونی اریکسون اصلا خوشم نمی آد اما امکانات خوبش خیلی سرگرمم می کرد .هر چی فایل و کتاب صوتی بود توش ریخته بودم و این جور جاها گوش می دادم . اصلا دلم نیست دوباره یه موبایل گرون قیمت مثل اون رو بخرم.

بیشتر از این که از گم شدن خود موبایل ناراحت شده باشم نمی دونستم بابت این همه حواس پرتی چه توضیحی به پری بدم ؟ البته خوشبختانه پری دیگه به حواس پرتی های من عادت کرده .

2- بعد از مدتها بالاخره دوباره سر و کله ام در مطب دکتر و درمونگاه پیدا شد . تکرر ادرار شدیدم دیگر اینقدر بهم فشار اورد تا با اکراه هر چه بیشتر به کلینیک بروم . صفهای طولانی و ساعتها خیره شدن در قیافه افراد خسته و غمگین منتظر در مطب دکتر واقعا عذاب آور است . البته با یک کتاب خوب یا فایل صوتی مناسب می شه این جور لحظه ها رو سر کرد . نکته ای که بیشتر از هر چیزی عذاب آوره رفتار بی حوصله و عصبی کارکنان کلینیک ، داروخانه و حتی دکترهاست . خود مریضها هم از اونها بدتر . راستی چرا اینقدر مردم ما عصبی ، عبوس و ناراحت هستند . واقعا توی کشورهای دیگه این صحنه رو نمی بینم . چه کشورهای غربی و چه شرقی .

توی سونوگرافی دو سه تا مشکل دیگه هم توی بدنم پیدا کردند و نور علی نور شد . تا دو سه روز همش کارم شد رفتن به آزمایشگاه و دکترهای جورواجور . آخر هم متوجه شدند که پروستاتم بزرگ شده و کبدم هم به شدت چربی به خودش جذب کرده . اولیش عادیه ولی دومیش برام عجیب بود. من که لب به گوشت و غذاهای چرب و چیلی نمی زنم . شاید به خاطر شیرینی های زیادی است که می خورم.

3- بزرگترین استرس این هفته هم همان پروژه تور نمایشگاهی بود که اینقدر دردسر برایمان درست کرد که خودش برای ایجاد شدن هزار تا مرض جدید توی بدنم کافی بود . البته آخرش به خیری و خوشی تمام شد . اما واقعا کم تجربگی چیز خیلی بدیه.

نظرات 2 + ارسال نظر
moh3en یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:08 ب.ظ http://www.30tfun.com

سلام خوبی؟
عجب وبلاگ باحالی داری ممنون
به منم سر بزن
راستی اگه تبادل لینک میکنی منو با عنوان شهر سرگرمی و دانلود لینک کن بعدش لینکت رو برام بفرست
راستی به کاربران هدیه وی پی ان رایگان میدم پس حتما بیا

ماهی سیاه یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:08 ب.ظ

من یک سوالی پرسیده بودم ،جواب نمیدی؟
توی چند پست قبلی!

ببخشید ماهی جان یادم رفته بود .
والا اگر می خواهی شغلی داشته باشی که مرتب در سفر خارجی باشی می تونی یکی از این شغلها رو انتخاب کنی
خبرنگار- مدیر تور و خدمات مسافری - کارشناس صادرات شرکت های تولیدی - تاجر و بیزینسمن - کارمند وزارت خارجه ..........رییس جمهور !
ولی خارج از شوخی اگر خودت رو توی دو زبون خارجی فول کنی حتما شغلی پیدا خواهی کرد که مرتب در سفرهای خارجی است . البته به همت خودت هم بستگی دارد .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد