بدون عنوان

عجب کار جهنمی بود این هماهنگ کردن تور . امروز به مرز دیوانگی رسیدم . بازی های آژانس ها از یه طرف و اداهای نیکی از یه طرف دیگه و بی تجربه بازی من از همه بدتر امروز مخم رو مختل کرد . از بس کار نکردم و تو خونه خوردم و خوابیدم روابطم با آدمهای دیگه واقعا دچار اشکال شده . آنی قاطی می کنم ، عصبی و هیجان زده می شم و با تصمیم های شتاب زده همه چی رو به هم می ریزم .  همش تو توهم خودم فرو رفتم و از ارتباط با آدمهای دیگه عاجز شدم . این جوری نمی شه به زورم شده باید روابطم با آدمهای بیرون رو گسترش بدم .

امروز رویا اومد خونمون . از اتاقی که براش کنار گذاشتیم خیلی خوشش اومد . همچنین از عدس پلویی که درست کرده بودم . باورش نمی شه که این غذا رو یه مرد درست کرده باشه . تو دلم گفتم عیب نداره از این به بعد تو هم غذاهای خوب خوب برامون درست می کنی و ما حالش رو می بریم .

امروز برای اولین بار جمع چهار تایی رو امتحان کردیم . جمع ایده آلی به نظر میاد . توی این هفت سالی که با پری تنها بودیم اولین باره که حس گرم زندگی رو با تمام وجود احساس می کنم. گرچه عشق بین من و پری در عالیترین درجه بود اما واقعا حوصله مون سر رفته بود . همش من توی این اتاق پشت کامپیوتر و اون توی اون اتاق پشت لپ تاپ یا تلوزیون . اگه این وضعیت ادامه داشت شاید کم کم به مشکل می خوردیم .

نظرات 4 + ارسال نظر
Ara چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:39 ب.ظ http://zendegieara.blogsky.com

سلام .

ببخشید که همش نظر میدم .

پدر و مادر من از هم جدا شدند و این باعث شد من از 8 سالگی دچار افسردگی شم .

اونجایی که گفتید یه مدتیه نمی تونید با دیگران ارتباط برقرار کنید رو کاملا درک می کنم .

آرا جان من و پری ارتباط بسیار خوب و عاشقانه ای با هم داریم فقط گفتم یکم حوصله مون سر رفته بود . چون بچه نداریم و بنا به دلایلی نخواهیم داشت .

افروز چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:54 ب.ظ http://adelafrooz.blogfa.com

سلام وبلاگ خوب همراه با مطالب جالب امیدوارم موفق باشی
به وبلاگ من هم سری بزن ممنون[قلب]

فلفل جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:55 ق.ظ

سلام شهریار،
پری خانم هنوز برنگشته؟ می شه یه کم بیشتر راجع به رویا و سارا توضیح بدی؟ همینطور راجع به خودت، پری و تجربه هات؟ برام جالبه

آقا یا خانم فلفل عزیز
رویا و سارا هر دو خواهر خانم های من هستم که البته برای من از خواهر عزیزتر هستند .( هر چند خودم خواهر ندارم!) سارا مدتیه پیش ما زندگی می کنه ، 13 سالشه و قراره برای همیشه پیش ما بمونه .چون پدر و مادرش رفتند شهرستان.رویا هم متاسفانه مدتی است که از همسر خودش جدا شده و قراره مدتی پیش ما زندگی کنه . من و پری هفت ساله که با هم ازدواج کردیم و بنا به دلایلی تصمیم گرفتیم هرگز بچه دار نشیم ! کار من و پری جوریه که خیلی از مدت سال مجبوریم به مسافرت بریم البته بیشترش هم تنهایی . اما همدیگر رو خیلی دوست داریم و با وجود یک سری اختلافات جزیی جونمون برای هم در می ره. کسایی که از بیرون زندگی ما رو نگاه می کنن یکم اونو عجیب غریب می دونن . شاید هم حق با اونا باشه . اما ما از زندگیمون لذت می بریم.

فلفل سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:06 ق.ظ

سلام شهریار،
ممنون از توضیحاتت،
می شه بپرسم چرا تصمیم گرفتین بچه دار نشین؟ ببخشید که اینو می پرسم، آخه خیلی واسم مهمه. چرا این تصمیمو گرفتین و چطور باهاش کنار اومدین؟
نامزد من هم ممکنه نتونه بچه دار بشه، ولی من نمی تونم با این مسئله کنار بیام، در ضمن ما هم زندگی دور از همی رو داریم، واسه همین دوست دارم بیشتر از زندگی تون بنویسی.
ممنونم

فلفل جان چرا نداره ؟ یکی از قرمه سبزی خوشش میاد یه نفر هم نمی آد . ما هم از بچه دار شدن خوشمون نمی یاد چون می خواهیم آزاد زندگی کنیم و زیر بار تعهد و مسوولیت نریم . بچه دار شدن یعنی فدا کردن زندگی خود برای بچه . چیزی که البته پدر و مادرها همشون این اعتقاد رو ندارن ..اگه تو هم برای بچه نامزدتو می خوای بهتره شاید بچه رو مهمتر از عشق زندگیت می دونی . این دید شخصی تو اه . اما برای ما عشق فیمابین مهمتر از بچه است .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد