مهمانی

امروز کلی مهمان داریم . مهمانها همگی اقوام من هستم و پری حدود یک هفته است که خودش رو مانند یک ورزشکار برای این مهمانی گرم می کند و برایش تدارک می بیند . مامان و بهاره ( زن برادر من ) هم دیشب به او پیوستند که مبادا در این مسابقه بزرگ پری جان بازنده شود . خاله زری خوشبختانه نمیاد و خاله شهناز هم فقط نماینده شو می فرسته . اما بازم مهمونها برای پری و مامان زیاد به نظر می رسند .

دیشب مامان و پری با صمیمیت تمام مشغول درست کردن سور و سات شام بودند که اختلافها کم کم شروع شد . هی مامان می گفت اگه این جوری کنیم با کلاستره ! و پری هم که به این کلمه باکلاس حساسیت دارد هی می گفت مامان جان بچه های دایی ( یعنی دایی بزرگ من ) مرفه نیستند و ممکنه اگه ما سنگ تمام بذاریم اونا احساس شرم می کنن . ولی مامان خیلی گوشش بدهکار نبود و بیشتر به فکر حفظ آبرو در برابر برادر کوچکش است که برای تعطیلات از هلند آمده است . تقابل دو دایی دارا و ندار و اختلاف شدید فرهنگی بین بچه های آنها هم دیدنی است . هر چند همه شان دوست داشتنی هستند . ( به جز خاله زری و بچه هاش که نمی آن خدا رو شکر )

من هم که مثل یک نوار ضبط شده کلمه چشم رو حدود 27 بار از دیشب تکرار کرده ام . عزیزم سر میز رو می گیری ؟ چشم . عزیزم این آشغال رو می زاری بیرون ؟ چشم . عزیزم این کار رو می کنی ؟ چشم .

عجب کلمه کارآمدیه . کارآمدترین کلمه در زندگی زن و شویه . البته برای مردها ! از غایبان دیگه مهمانی امروز بهروزه که توی یه همایش اجرای موسیقی داره . بابا هم که خوشبختانه بعد از ظهر میاد و یه نصف روز از دست پرگویی هاش راحتیم .

توی این همه هیر و بیر همچنان مشغول هماهنگ کردن این تور جهنمی هستم که ببینم آخرش به انجام می رسه یا نه . خدا مهمونی امروز رو به خیر بگذرونه .

نظرات 3 + ارسال نظر
Ara شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:57 ق.ظ http://zendegieara.blogsky.com

سلام .

ببخشید من هنوز بهتون نامه ندادم .

ولی می خوام یه سوال بپرسم در مورد مادر .

اینکه مادرت بالا سرت باشه خیلی خوبه نه ؟ حتی اگه با همسرتون اختلاف نظر داشته باشن ؟

چطوری یه مادری مثل مادر شما اینقدر دوستون داره و مادر من اصلا نمی پرسه که من چی به سرم میاد ؟ چی می خورم ؟

ببخشید که یه لحظه بهتون حسودیم شد ولی وقتی کلمه مادر رو تو مطلبتون دیدم بی اختیار این حس بهم دست داد .
خوش به حالتون .

فلفل سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:07 ق.ظ

سلام شهریار،
ایشالله که مهمونی به خیر و خوشی بگذره.
حالا تو خودت با پری موافقی یا مادرت؟

والا ما شکر می خوریم طرف فقط یکیشونو بگیریم !

فلفل پنج‌شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:02 ب.ظ

چقدر دیر کردی؟! مهمونی ظاهرا خیلی طولانی شده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد