سفربه اروپا ۵

امروز روز آخری بود که توی فرانکفورت و در واقع آلمان بودم . شبش باید آلمان را ترک می کردم و به هلند پیش دایی جانم می رفتم . گفتم این یه روزه رو حسابی بگردم توی این قلب اروپا . کت شلوارم و تا کردم و تو چمدون گذاشتم لباسهای اسپرت رو در آوردم . مثل این توریستهای جو زده دوربینم رو دور گردنم انداختم و از هتل زدم بیرون . توی فرانکفورت همه راه ها در ابتدا به ایستگاه قطار ختم می شود و از آنجا آدم تصمیم می گیرد که کجا برود . خیلی دلم می خواست مثل این توریستهای اروپایی سوار این اتوبوسهای دو طبقه سرباز بشوم . خلاصه گشتم و جایش رو پیدا کردم و سوار اتوبوس شدم . اما خیلی زود فهمدیم که فرانکفورت به جز همان میدان رومر و کوچه های اطرافش خیلی جای دیدنی دیگه ای نداره . 

 یکی دو تا کلیسا اون ور رودخونه راین داشت که اون ها هم چنگی به دل نمی زد . فقط یه محله خیلی بامزه اون ور روخونه راین بود که توش پنجاه شصت تا آبجو خوری خیلی خوشگل کنار هم بود و پاتوق پیرمردها و آب جو خورهای آلمان بود . البته من هم که خیلی اهل الکل نبودم این جا هم جذبم نکرد . خلاصه به میدان رومر رسیدیم و فرصت شد که توی روشنایی هم این محله رو ببینم . انصافا زیبا و رویایی بود . میدان رومر متشکل از یک میدان کوچیک با مجسمه ای در وسط است که دور تا دورش را چند کلیسای زیبا مثل این اسباب بازی های خونه سازی و خونه های شیروونی دار گل منگولی گرفته است و تمام محیطش سنگ فرش است . این محیطهای سنگفرشی در اروپا تقریبا عامل اصلی زیبا سازی شهرها است . نمی دونم چرا تو ایران از این محیطها استفاده نمی شه .  

 

فکر نکنم از آسفالت بی ریخت تر چیزی تو محیط شهری وجود داشته باشه . تنها جایی که تو تهران دیدم قشنگ سنگفرشش کرده بودند ، خیابون سپهسالار است که مرکز کفش فروشی ها است . تو یزدم بعضی از محیطهای قدیمیش رو دیدم که سنگفرش کردن اما غیر از این اصلا خیابونهای سنگفرشی تو ایران نداریم . میدان رومر مملو از توریست های خارجی بیشتر شرقی بود . 

 

 نوازندگان دوره گرد هم حساب بازارشون گرم بود و محیط رو بسیار رومانتیک کرده بودند . از پهلوی یک نوازنده دوره گرد هم بدون این که پولی ( هر چند ناچیز ) به او بدهم یا سازش رو گوش ندهم یا از آن فیلم و عکس نگیرم رد نمی شدم . یک غذا فروشی روباز گیاه خواری نزدیک میدون پیدا کردم و اطراق کردم و ساعتها از این محیط زیبا لذت بردم . نشستن در این میدان خودش یک مدیتیشن کامل بود . خیابونهای اطراف میدان رومر هم خالی از زیبایی نبود . اکثر مغازه هاش ، صنایع دستی ، تابلوهای نقاشی و مجسمه می فروختند .  

این قدر مغازه هاش خوشگل بودند که از هر موزه ای برام جذابتر بودند . کلا من توی مسافرتهام هیچ مغازه ای به جز صنایع دستی نظرم رو جلب نمی کنه . کلا هیچ وقت تو مسافرتهام به جز صنایع دستی چیز دیگه ای نمی خرم . نه کفش نه لباس . نه هیچ چیز دیگه . کلا از خرید بیزارم .  مگر این که صنایع دستی باشه . 

 

 کنار یکی از خیابونهای نزدیک میدان رومر نمایشگاهی از عکسهای قدیمی فرانکفورت گذاشته بودند . از همه جالبتر عکسی بود که بعد از پایان جنگ جهانی از فرانکفورت انداخته بودند . واقعا عکس عجیبی بود . فرانکفورت بعد از جنگ تبدیل به تلی خاکستر و مخروبه شده بود و به جز کلیسای معروفش که اون هم درب و داغون شده بود تقریبا هیچ چی از شهر باقی نمونده بود . جل الخالق . یعنی می شه در عرض 60 سال یه مخروبه رو تبدیل به یه همچین بهشتی کرد؟ اون وقت ما 20 سال از جنگمون گذشته هنوز با قبل از جنگمون فرقی نکردیم . 

 

 عصری فرصت شد که یه کم کنار رودخونه راین قدم بزنم . یاد فیلم از کرخه تا راین افتادم که اون رزمنده شیمیایی کنار رودخونه فریاد می زد .اما انصافا حیف بود که با داد زدن سکوت راین رو شکست . کشتی های زیبای کنار رودخونه بدجوری چشمک می زدند و بالاخره وسوسم کردند که 8 یورو بدم و سوار بشم . هر چند این جور جاها بدون پری اصلا بهم حال نمی ده و یه خورده حال گیر هم هست برام . چقدر دلم می خواست که پری این جا پیشم بود . توی کشتی تقریبا داشت گریم می گرفت از تنهایی . به محض رسیدن به ایستگاه پیاده شدم و سعی کردم دیگه سراغ جاهای رمانتیک تو اروپا نرم . خلاصه بعد از حسابی وقت تلف کردن ، به هتل رفتم و چمدونم رو تحویل گرفتم و به سمت ایستگاه رفتم تا سوار اتوبوس بشم تا به هلند برم . سوار شدن یه اتوبوس بین المللی برام خیلی هیجان داشت . 

 

 

 خیلی دلم می خواست ببینم اتوبوسهای اروپایی چه فرقی با اتوبوسهای بین شهری ایران می کنه . بعد از نیم ساعت تاخیر و بارون خوردن حسابی توی ایستگاه بالاخره اتوبوس رسید . خیلی چیزاش من رو یاد اتوبوسهای ایرانی می انداخت اما جدا سیستمش کاملا فرق می کرد . از جمله این که داخل خود اتوبوس دستشویی داشت. راننده ای سیبیلو و بداخلاق از اتوبوس پایین آمد چمدانم رو گرفت و داخل جعبه گذاشت و سوار شدم . آدمهای تو اتوبوس اکثر اهالی اروپای شرقی بودند که یا کارگر بودند یا مهاجر . توی خود ایران هم خیلی وقت بود اتوبوس سوار نشده بودم . با وجود شیک بودن اما اتوبوس خیلی راحتی نبود . صندلی هاش خیلی تنگ بود و تا به مقصد برسیم پاهام سر شده بود .تازه فهمیدیم که چرا اتوبوس اینقدر ارزان تر از قطار است . اتوبوسهای بین شهری اینجا مال آدمهای فقیر و بدبخت بیچاره است .  

 

دمدمهای صبح بود که به هلند رسیدیم . حتما می دانید که در اروپا مرزی وجود ندارد . یعنی وقتی وارد کشور دیگری می شوید مثل ورود به شهر جدید تنها یک تابلو وجود دارد . اما با این حال بعد از کمی طی الطریق در خاک هلند یک ماشین پلیس کنارمون توقف کرد تا پاسپورتها رو چک کنه . ظاهرا فقط در مورد اتوبوسها که معمولا حامل خارجی ها و اروپا شرقی هاست این وضعیت وجود داره ، چون برگشتنی با قطار از این خبرها نبود . کمی قلبم تند تند می زد که نکنه پلیسه به پاسپورت ایرانیم گیر بده این نصف شبی . بیشتر از همیشه به پاسپورت ایرانیم لعنت می فرستادم . اما خوشبختانه پلیسه گیری نداد و بعد از دیدن ویزای شینگنم پاسپورت رو بهم برگردوند . اتوبوس دوباره راه افتاد . هوا هنوز روشن نشده بود . 

 

اما خونه های سبک هلندی کاملا هویدا بود . خونه های هلندی کاملا سبک معماری متمایزی نسبت به خونه های آلمانی داره و این رو از بدو ورود به هلند می شد دید . خونه هایی که شیروونی های خیلی زیبایی داره و بیشتر شبیه همون خونه ایه که شنل قرمزی می رفت تا مادربزرگش رو ببینه ! بالاخره به اولین شهر هلند به نام آرنهم رسیدیم و این جایی بود که من باید پیاده می شدم و با قطار بقیه راه را به سمت دن بوش یعنی شهری که داییم در آن ساکن بود برسانم .  

این هم عکسهای فرانکفورت که به درخواست خانم قطره عزیز گذاشتم .  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
فلفل یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:06 ب.ظ

بسیار هم عالی، دایی جان خوب بودند؟
واقعا جای پری خانم خالی بوده :(

سلام رسوندن ... فلفل جان

فلفل دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:23 ب.ظ http://shazde.blogsky.com

خسته ام :(

ای داد بی داد

فلفل دوشنبه 17 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:34 ب.ظ

خب بعدش چی شد؟؟

قطره پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:08 ب.ظ http://gatreee.blogfa.com

از مطالب بسیار مفید وبلاگتان بهره بردم ....
خیلی ساده و دلنشین نوشته اید ....
حس می کردم خودم تمام اون جاهای رو که وصف کرده بودید ، قدم به قدم گشتم ....

ممنون

قطره پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:13 ب.ظ http://gatreee.blogfa.com

دلم می خواست عکس این جاها رو هم می ذاشتید .

ممنونم قطره جان .. والا عکس از جاهایی که رفتم زیاد گرفتم اما گفتم شاید عکس گذاشتن باعث بشه که حس تصویرسازی در نوشته ها کمتر بشه . ولی چشم در اسرع وقت عکسها رو می زارم .
راستی به شما لینکیدم .

[ بدون نام ] دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:02 ب.ظ

ممنون از شما ....

عکسها هم مثل مطالبتون زیباااااااااااااااا بودند ...

حالا بیشتر حس کردم اونجاها بودم ....

موفق باشید ..

لبخند....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد